«حبيب هشتمين خورشيد»؛ اولين كتاب درباره شهيد رئيسی رونمايی شد فیلم‌های سینمایی تلویزیون برای نیمه خرداد؛ از «صنوبر» تا «پا به پای آفتاب» رقابت سریال «نوبت لیلی» در جشنواره‌ بریتانیا برگزیدگان جشنواره دانشجویی موسیقی نواحی معرفی شدند + اسامی پخش مستند «پدر، پسر، گلوله» از شبکه دو به مناسبت قیام ۱۵ خرداد پوستر فیلم سینمایی «عطرآلود» منتشر شد + عکس بازپخش اپیزودهایی از «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد» در نیمه خرداد + زمان پخش فراخوان جایزه پژوهش سال سینما منتشر شد + جزئیات تلویزیون ریسکِ تغییر مجری مناظره‌ها را می‌پذیرد؟ او با تمام رهبران خاورمیانه فرق داشت | روایتی از گفتگو‌ی اوریانا فالاچی با امام خمینی (ره) «ماه پنهان» محمدرضا یکانی در مراحل پایانی تولید آموزش به نسل جدید در بستر یک فیلم تلویزیونی | گزارشی از اکران خصوصی «محله باصفا» یک جای خالی و چند علامت سؤال | درنگی بر دلایل ضعف آثار سینمایی و تلویزیونی با محوریت امام خمینی (ره) اکران فیلم‌های کوتاه برگزیده فیلم فجر در سینماهای هنر و تجربه ماهرشالا علی در دنباله جدید «دنیای ژوراسیک» جزئیاتی از ساخت فیلم تگزاس ۴ و ۵ و حضور پژمان جمشیدی
سرخط خبرها

لمس رنگ ها

  • کد خبر: ۱۶۵۹۵۷
  • ۰۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۸:۵۷
لمس رنگ ها
معلممان می‌گوید: خدا شما نابینا‌ها رو بیشتر دوست داره، چون نمی‌بینید. ولی من گفتم: خانم اگه مارو دوست داشت چرا ما رو نابینا کرد تا اونو نبینیم.

معلممان می‌گوید: خدا شما نابینا‌ها رو بیشتر دوست داره، چون نمی‌بینید. ولی من گفتم: خانم اگه مارو دوست داشت چرا ما رو نابینا کرد تا اونو نبینیم. بعد گفت: خدا دیدنی نیست، ولی همه جا هست. آسمون، جنگل، گل، برگ، تو بال پروانه، دریا، ماهی ها، مرغای آبی... می‌تونید اون رو حس کنید. گفت: شما با دستاتون لمس می‌کنید، با گوشتون می‌شنوید و با قلبتون می‌بینید.

حالا من همه جا را می‌گردم تا یک روزی بالاخره دستم به خدا بخورد. آن وقت بهش می‌گویم، هرچه توی دلم هست بهش می‌گویم.
صدای بال زدن کبوتر‌ها را می‌شنوم؛ می‌نویسم سفید!

مارجان می‌گفت: این جایی که می‌ری خدا خیلی نزدیک‌تر از جا‌های دیگه است
صدای گریه‌های یک زن را می‌شنوم؛ می‌نویسم بنفش
مارجان می‌گفت: اونجایی که می‌ری صاحبش عزیز خداست
صدای خنده‌های یک بچه را می‌شنوم، می‌نویسم صورتی.
مارجان می‌گفت: اونجا هرچی خواستی بگو، هرچی خواستی بخواه.

صدای همهمه و رفت و آمد اطرافم را پر کرده، عده‌ای صلوات می‌فرستند؛ می‌نویسم آبی.
مارجان گفت: رفتی سلام کن، می‌شنوه، جواب می‌ده. بلند سلام می‌کنم. بوی عطری شبیه گل یاس‌های حیاط مارجان می‌خورد به دماغم
صدای یک آهنگی بلند می‌شود، مردم می‌گویند: نقاره می‌زنن؛  حالم خوب است؛ می‌نویسم سبز.
حالا می‌خواهم هر چه توی دلم هست را بگویم! بگویم چشم هایم... بگویم من رنگ‌ها را خیلی دوست دارم اما...
اما....
اما نه! می‌گویم مارجانم سلام رساند.

عکس: صادق ذباح

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->